دراین وبلاگ سعی داشته ام درمورد قوم لک توضیح بدهم.
لک زبان ها نه لر هستند و نه کرد.و بخاطر فرازونشیبهایی که این قوم طی کرده است شاید این قوم کوچک جلوه کند ولی من در اینجا تمام تلاش خودم را میکنم که این قوم بزرگ را معرفی کنم و اشتباهاتی که باعث شده قوم لک را کرد یا لر بخوانند را توضیح بدهم.
و به معرفی ایلات بزرگ لک بپردازم.
لينك روزانه
براي تبادل لينک ابتدا لينکمارو بانام: هوشنگ اعظمی در وبلاگ ياسايتتان قراردهيد
دکتر هوشنگ اعظمی در سال ۱۳۱۵ در خرمآباد متولد شد. در بدو تولدش، پدر او مرتضی اعظمی دستگیر و همراه تمام اعضای خانواده به خراسان تبعید شدند و در کلات نادری تحت نظر قرار گرفتند. در سال ۱۳۲۰، پس از تبعید رضا شاه، پدر هوشنگ اعظمی از زندان آزاد و همراه خانواده به لرستان بازگشتند.
هوشنگ اعظمی در سالهای ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۲ به مبارزه سیاسی روی آورد. درسال ۱۳۳۸ در دانشگاه پزشکی اصفهان مشغول تحصیل شد و همزمان به دانشکده افسری وارد شد که پس از یک سال به دلیل نداشتن صلاحیت، از دانشکده افسری اخراج شد.وی پس از موفقیت در اتمام دوره پزشکی به زادگاهش خرمآباد بازگشت و در این شهر نیز فعالیتهای سیاسی خود را ادامه داد. هوشنگ اعظمی با گروهی از مبارزان مسلح در شهر خرمآباد همکاری میکرد.
وی در خرداد سال ۱۳۵۳، به قصد شروع مبارزه مسلحانه در کوههای لرستان، مخفی شد و در ۲۵ اردیبهشت سال ۱۳۵۵ در یک درگیری با نیروهای ساواک کشته شد. ساواک به دلیل جلوگیری از شورش احتمالی مردم خبر مرگ وی را اعلام نکرد و این مسئله باعث شد چند ماه پس از انقلاب ۱۳۵۷، در اسناد بدست آمده از بیمارستان شهدای عشایر خرمآباد زمان و نحوه مرگ وی مشخص شود.
.
.
.
دکتر هوشنگ خان اعظمی ، فرزند مرتضی خان اعظمی
یکی از بزرگان لرستان در سال 1315 به دوران تبعید پدر و خانواده اش ، در کلات نادری مشهد دیده به جهان گشود.
همسر دکتر فریده کمالوند که سالها پس از مرگ دکتر کتابی درمورد زندگیشان بنم یادهای ماندگار نوشت
دوران کودکی را در زمان رشد و پویایی جریانات سیاسی در فضای ایجاد شده ی پس از سال 1320 خورشیدی گذراند ، و همین مسئله باعث شد که در همان دوران وارد مبارزات و بحث های سیاسی شود.
مبارزات سیاسی دکتر در سال 1337 و پس از ورودش به دانشکده ی پزشکی اصفهان با فعالیتهای دانشجویی اش در هم آمیخت . و در همین دوران بود که دکتر دوبار توسط ساواک دستگیر گردید .
فاصله ی سالهای 39 – 41 کهبر اثر مسایل بین المللی و رشد تضادهای درونی جامعه ایران ، فضای نسبتا باز و شبه دموکراسی بوجود آمده بود ، فرصت مناسبی برای دکتر بود تا فعالیتها و مبارزات خود ، در قالب جبهه ی ملی ، را در اصفهان بصورت علنی تر پیگیری کند .
اما پس از رخدادهای خونین 15 خرداد ، ساواک او را دستگیر و زندانی کرد . یکی از دستاوردهای این دوران اسارت تحریر جزوه ای به نام «علل فاجعه ی 15 خرداد » بود .
دکتر پس از آزادی از زندان با گروه پیشتاز « جزنی – ظریفی » آشنا شد . وی بعد از آنکه دوران تحصیلات عالیه ی خویش را با رتبه ی ممتاز از دانشکده ی پزشکی اصفهان به پایان رساند . برعکس بسیاری که به فکر گیفه ی دنیا بودند ، تنها برای خدمت به هم ولایتی هایش راهی شهر و دیار آباء و اجدادی خویش خورمووه گردید .
و در آنجا هم زمان با دایر نمودن مطبی برای طبابت فعالیتهای سیاسی اش را به عنوان «شاخه ی لرستان » تعقیب می نمود . دکتر در سال 1348 بار دیگر بوسیله ی ساواک دستگیر و روانه ی زندان شد .
این دوران زندان نه تنها نتوانست خللی در عزم جزم دکتر برای ادامه مبارزه اش ایجاد کند ، بلکه او را مصمم تر نمود تا پس از رهایی از زندان اقدام به مبارزه ی مسلحانه نماید .
با همین دلیل در سال 1352 و پس از رهایی مجدد از زندان ، به همراه دو تن دیگر از همشهریان و هم رزمانش اش - مجتبی و محمود خرم آبادی - ، دست به تهیه ی مقدماتی برای شروع مبارزه ی مسلحانه بر علیه نابرابری و بی عدالتی زد ، اما ساواک از این موضوع آگاهی یافت و در پی لو رفتن دو هم رزم اش و کشته شدن مجتبی و متواری گشتن محمود ، دکتر بار دیگر تنها شد . و مجبور شد تا اینبار با کمک همسر فداکارش- فریده کمالوند – و با عجله ی و سرعت بیشتر دست به تهیه ی تدارکات مبارزه ی مسلحانه ای که فکرش را در سر می پروراند بپردازد .
دست آخر دکتر در سال 1353 بر اثر اضطرار به وجود آمده ، و علیرغم نا کافی بودن آذوقه و دیگر ملزومات و مقدمات لازم برای مبارزه ی مسلحانه ، عازم کبیر کوه گردید تا مبارزه اش را بصورت علنی پی گیری نماید .
در همین سالها بود که توانست از طریق تورج اشتری و حسن سعادتی با سازمان چریکهای فدایی خلق ارتباط برقرار نماید .
اما به دلیل کم بودن نیروها و آذوقه از یک طرف و سست عنصری برخی از عناصر هم رزم اش از طرفی دیگر و یورشها و حملات شدید از زمین و هوای حکومت ، دکتر که هنوز شخصیت سیاسی اش در شهر ناشناخته بود ، مجبور گردید تا موقتا دست از مبارزه بکشد و روانه ی شهر گردد .
تا بتواند بار دیگر ، با تدرکات و انسجام و قدرت بیشتری مبارزه ی مسلحانه ی خویش را از سر گیرد .
اما در سال 1355 نقشه ی دکتر برای مبارزه ی مسلحانه لو رفت ، و ساواک برای دستگیری اش اقدام نمود ، و پس از ان خبری موثق و درست از سرنوشت این پزشک انساندوست و زبردست در دست نیست .
گروهی بر آ نند که وی در همان شب یورش کشته شد .
گروهی دیگر بر این عقیده ای که وی در زندان و در زیر شکنجه های ساواک به قتل رسید ،
گروهی دیگر نیز بر این باورند که دکتر از دست ماموران ساواک گریخته و به کوهها پناه برده ،
و گروهی دیگر ضمن آنکه گفته های گروه سوم را قبول دارند بر این باورند که او به عراق گریخته و هم اینک زنده است و ....
اما گذشته از اینکه این بزرگ مرد لر چه نوع گرایشات سیاسی و عقیدتی و چه سرنوشتی داشته ، آنچه که مهم است شخصیت و منش اوست . که هم اینک و پس از سالیان هنوز هم نام نیک اش ورد زبانهاست...
گزیده ای از یادداشتهای این بزرگ مرد تاریخ لرستان:
مهم این است که دیگران را به خاطر خودشان دوست بداریم .
*
باید تمرین کنم ، باید یاد بگیرم که چگونه به خاطر سعادت دیگران از سعادت خود بگذرم .
*
بزرگی هر انسان به گذشت و فداکاری اوست .
از پدرم و هم زبانهایم یاد گرفته امکه پیش روی مردمان عزادار شادی نکنم . آری فقط زمانی می شود خندید که هلهله شادی آفرین مردم اوج بگیرد .
*
ما از مدتها پیش عقلمان را به دستورات دشمنانمان تسلیم کرده ایم .
*
زن بگیرم ؟
بع هم یه خونه ؟
بعد هم یه ماشین دست دوم ؟
دیگر هیچ ؟؟؟!!!
همین ؟؟؟!!!
میخوای یه گاو سیرده بشم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
*
ما شاهد صحنه های غم انگیزی هستیم .
صحنه هایی که بی توجهی به انه شایسته ی یک انسان نیست .
*
چه دنیای است ، هیچکس درد دیگری را نمی داند .
چه کشنده است همه با هم زندگی می کنند و همه تنهایند .
*
عشق از همه ی مصلحت ها قوی تر است .
*
عشق خود خواهی نیست .
عشق از خود گذشته گی است .
*
فردا هرچه می خواهد بشود ، مهم نیست ، مهم این است که می خواهم فردا بهتر از امروز باشد .
*
سرسبز ترین باغها و زیباترین کوه ها بدون وجود انسان خسته کننده و دلگیرند .
هر تابلوی نقاشی که فاقد زندگی باشد، پرده ی رنگینی بیش نیست .
هر شعری که به انسان نپردازد ، بدرد شاعر خودش می خورد .
براستی اگر انسان نباشد ، دنیا به چه درد می خورد ؟؟؟؟
منبع: ویکی پدیا. و جمع اوری های احد رستگارفرد در وبلاگ خرم اباد=خرموه. و گفته های پدر عزیزم.